1. يونس، از پيامبران مرسل الهى است. خداوند عزت، او را به سوى
مردم نينوا و موصل گسيل فرمود. موصل در شمال خطه عراق و نينوى در جنوب خطه
عراق واقع شده است. يونس سالها به دعوت مردم پرداخت و در برابر آزار مردم
بردبارى نشان داد، وچون صبر و تحمل او پايان گرفت، تقاضاى عذاب كرد و مقرر
شد كه عذاب الهى بر آنان نازل شود، يونس قوم و ملت خود را وانهاد و از
منطقه خطر دور شد و بعد ازموعد مقرر به محل موعود آمد تا از منطقه عذاب
الهى بازديد كند، ولى برخلاف انتظار، مردم را به حال قبلى سالم و برقرار
ديد. يونس از تخلف عذاب، مكدر شد و به منظور فرار از شماتت و رسوايى به
كنار دجله آمد و يك كشتى را عازم سفر ديد و بلافاصله سوار كشتى شد تا به
ديار غربت سفر كند. در اثناى سفر، كشتى دچار خطر شد و بر طبق متداول،
ملوانان كشتى قرعه كشيدند تا يك يا چند نفر را قربانى سايرين كنند و شرّ
نهنگ را بگردانند. قرعه به نام يونس درآمد و او را به كام نهنگ افكندند،
ولى به خواست و اراده الهى، يونس ازمجراى مرى وارد كيسه هواى نهنگ شد و
نهنگ او را به قعر آب فروبرد، بى آن كه زيانى به جسم وجان يونس و تنفس او
وارد شود. يونس در تاريكى ا
يين زندان متحرك، متنبّه خطاى خود گشت و گفت: (لااله الاّ أنت سبحانك انّى
كنت من الظالمين) (انبياء/188); بارخدايا، جز تو پناهى نيست كه مرا از اين
زندان نجات بخشد. بارخدايا تو منزّهى ازاين كه در كارهايت خطايى رخ دهد.
اين من بودم كه خطا كردم و به خود ستم راندم و اينك مبتلا گشته ام.
خداوند، دعاى او را شنيد و از شكم ماهى نجات بخشيد. به اين صورت كه ماهى
در اثر ورود يونس به داخل مثانه و كيسه هوائى، درد دل شديدى در اندرون خود
احساس مى كرد و مرتب حالت تهوع و فشار به او دست مى داد، تا آن كه بعد از
مدتى خوراك نامساعد خود را قى كرد و يونس درحال بيهوشى به ساحل افتاد و با
سايه بان شدن كدوبنى از تفت خورشيد و باد سرد وگرم در امان ماند.
2. قرآن مجيد مى گويد: (ان ّالذين حقّت عليهم كلمة ربّك لايؤمنون
ولوجاءتهم كلّ آية حتى يروا العذاب الاليم)(يونس/96ـ97); آنان كه در كفر و
تمرد ثابت قدمند و در قضاء الهى به عذاب دوزخ محكوم شده اند، قهراً ايمان
نمى آوردند، گرچه آيات و معجزات الهى را از هرگونه گون بنگرند. مگر آن
موقع كه عذاب الهى را با چشم بنگرند. ولى در آن صورت، ايمان آنان مفيد نمى
افتد، چرا كه ايمان نيست، بلكه عيان است آن چنان كه ايمان فرعون مقبول
نيفتاد.
اين يك قانون طبيعى است كه در سراسر قرآن مورد تأكيد كامل قرار گرفته است.
علت تأكيد آن بود كه كافران مى گفتند: اگر عذاب الهى درست است، چرا بر ما
نازل نمى شود تا ببينيم و ايمان بياوريم و لذا قرآن مى گفت: ايمانى كه بعد
از معاينه عذاب باشد، مثمر ثمر نخواهد بود، وگرنه همه كافران و فاسقان بعد
از مرگ و رسيدن به عالم دوزخ، صاحب ايمان مى شوند. بنابراين هر قوم و ملتى
كه قبل ازنزول عذاب ايمان بياورد، ايمان آنان قابل قبول خواهد بود.
و از همين روست كه در تعقيب همين آيات سوره يونس مى گويد: (فلولا كانت
قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى
فى الحيوة الدنيا و متّعناهم الى حين); اى كاش درميان ملتهاى پيشين ملتى
را مشاهده مى كردم كه قبل از نزول عذاب، ايمان بياورند تا ايمانشان مورد
پذيرش و قبول الهى قرار بگيرد. چرا، فقط يك ملت و آن ملت قوم يونس بودند
كه قبل از نزول عذاب ايمان آوردند و ما عذاب رسوا كننده دنيوى را از سرآن
قوم و ملت بازگردانديم و تا مدت مشخصى كه اجل مقررشان باشد، مهلت داديم و
زنده نگه داشتيم. ازاين آيات كريمه، استنباط مى شود كه قوم يونس، قبل از
معاينه عذاب، ايمان آورده اند.
شرح اين مطلب دربرخى از روايات چنين رسيده است كه يك تن از فرزانگان آن
قوم به يونس ايمان آورده بود، و درآن روز كه يونس وعده عذاب را ابلاغ كرد
وخود از شهر خارج شد، آن مرد فرزانه در ميان ملت خود ماند و به آنان گفت:
اى مردم، عذاب الهى خواركننده است و ملتهاى پيش از شما مانند قوم نوح وقوم
عاد و قوم صالح و ساير ملتها را هلاك ونابود كرده است. اينك پيامبر خدا
يونس از ميان شما خارج شده است آن چنان كه نوح و هود و صالح، به هنگام
نزول عذاب از ميان قوم رفتند تا دچار عذاب آسمانى نشوند. شما مطمئن باشيد
كه در روز مقرر، عذاب الهى نازل خواهد شد، مگر آن كه پيش از مشاهده عذاب
ايمان بياوريد. اينك هنوز فرصت داريد. از خدا و خشم و سطوت او بترسيد و
ازكفر و تمرد توبه كنيد و به درگاه خدا زارى كنيد، باشد كه عذاب خود را از
شما برگرداند.
سخنان آن مرد فرزانه در دل آن مردم اثر كرد و راه توبه و انابه در پيش
گرفتند و ازخداوند مهربان تقاضاى بخشش كردند و متعهد شدند كه فرمان خدا را
پذيرا گردند. در اثر توبه و انابه آن مردم عذاب الهى كه مانند صاعقه
آسمانى در راه فرود آمدن بود، منحرف شد و بر سر كوههاى دوردست و يا دريا
فرود آمد و به آن قوم و ملت وشهر و ديار آسيبى وارد نگشت تا فرصت بيابند و
به يونس ايمان بياورند و از پيام او اطاعت كنند.
3. قرآن مجيد به رسول اكرم خطاب كرده و مى گويد: (فاصبر كما صبر اولوا
العزم من الرسل و لاتستعجل لهم) (احقاف/35); يعنى: صبر و تحمل پيشه كن، آن
سان كه رسولان صاحب عزم، صبر و تحمل پيشه كردند، و براى عذاب آنان شتاب
مورز. و باز درجاى ديگر مى گويد: (فاصبر لحكم ربّك ولاتكن كصاحب الحوت اذ
نادى وهو مكظوم) (قلم/47); براى اجراى فرمان خدا و دعوت قومت صبر و تحمل
پيشه كن ومانند يونس مباش كه صبر و تحمل خود را از كف داد و بر قوم خود
نفرين كرد و پايان كارش به آن جا كشيد كه در دل ماهى از خشم خود فرود آمد
و فرياد زد (سبحانك انّى كنت من الظالمين).
از تقابل اين دو آيه، استنباط مى شود كه يونس در حد رسولان صاحب اراده
محسوب نمى شود، زيرا رسولان صاحب اراده صبر و تحمل پيشه مى كنند و از آزار
و استهزاء قوم خود، عصبانى و برافروخته نمى شوند، و بالاخره با ملت خد
كنار مى آيند گرچه با گذشتن يك نسل باشد. بنابراين خطاى يونس، در بى صبرى
و سقوط از درجه اولو العزمى بوده است و در تعقيب آن، از وضع و موقعيتى كه
براى او رخ داده است، دلخور و ناراضى شده و با اين گمان كه خداوند، با پيش
آمدن اين موقعيت بر او سخت نخواهد گرفت واو را معذور خواهد شناخت، منطقه
مأموريت خود را ترك گفت وچون به كام نهنگ افتاد، دانست كه اين عقوبت
ازجانب خدا است و از هيچ جهت معذور نبوده است و گرنه خداوند رئوف ومهربان
بر او سخت نمى گرفت.
در واقع يونس، هم در شناخت قوم خود دچار خطا شده بود كه گمان مى كرد آنان
اهل و مستحق عذابند و ديگر ايمان نمى آورند، درحالى كه چنان نبود و قبل از
نزول عذاب ايمان آوردند و از بلا رستند وهم ازاين جهت دچارخطا شده بود كه
حوزه مأموريت خود را با كمال دلسردى و دلخورى ترك گفته بود، درحالى كه مى
بايد از كشف عذاب شادمان باشد وهرچه زودتر به ميان قوم خود بازگردد و به
رهبرى آنان همت بگمارد. و لذا قرآن مجيد در جاى ديگر مى گويد: (وانّ يونس
لمن المرسلين. اذ أبق الى الفلك المشحون); يعنى يونس از رسولان ما بود،
حتى در همان لحظات كه مانند بندگان فرارى گريخت وبه كشتى پناهنده گشت تا
از شماتت مردم برهد و غيظ دل را شفا بخشد، رسول ما بود و ما تلطيف رسالت
را از دوش او برنداشته بوديم.
4. قرآن مجيد، با جمله (فساهم فكان من المدحضين)(صافات/141) به قرعه كشى
رسميت قانونى مى دهد و به همين جهت است كه در فقه اسلامى، آنجا كه تكليف
بندگان خدا روشن نباشد، قرعه كشى را حجت مى دانند. دراين زمينه از طريق
عترت رسول، احاديثى وارد شده است.
5. قرآن مجيد مى گويد: (فالتقمه الحوت و هو مليم) (صافات/142); نهنگ، يونس
را بلعيد و يونس خود را ملامت مى كرد. (مليم) يعنى ملامت كننده و منظور از
اين ملامت همان نيايش مخصوصى است كه درجاى ديگر از يونس نقل شده است و مى
گويد: (لااله الاّ أنت سبحانك انّى كنت من الظالمين); بارخدايا! پناهى و
اميدى جز تو نيست. تو از خطا كارى منزهى. اين من بودم كه خطا كردم و از
ستمكاران بودم كه حوزه مأموريت خود را با غيظ و دلخورى ترك كردم. و لذا
قرآن مجيد به دنبال اين آيه مى گويد: (فلولا انّه كان من المسبّحين. للبث
فى بطنه الى يوم يبعثون) (صافات/143ـ144); اگر نه آن بود كه يونس در كام
ماهى خدا را تسبيح كرد وخطا را از خود دانست نه از جانب خدا، تا روز
رستاخيز در شكم ماهى درنگ مى كرد و روى نجات را نمى ديد.
بنابراين، جمله: (وهو مليم) با جمله (كان من المسبّحين) و آن جمله ديگر كه
گفت: (سبحانك انّى كنت من الظالمين) همه يك موضوع را مطرح مى كنند و ثمره
آن را نجات از كام ماهى مى دانند. اگر يونس خود را ملامت نمى كرد و خدا را
تسبيح و تنزيه نمى كرد، ماهى در اثر اين خوراك نامساعد به قعر دريا فرو مى
رفت و در عمق آبهاى دريا جان مى داد و جسد او با جسد ماهى در زير آبها
مدفون مى ماند، بى آن كه بپوسد و متلاشى گردد كه اين خاصيت گوشت ماهى است
يا زندان كيسه هوائى براى يونس. اثر اين تسبيح و ملامت نفس، آن بود كه از
كام ماهى برهد و جانش نجات يابد. و پذيرش نيايش او سبب شد كه هم ازكام
ماهى برهد وهم در مقام رسالت تثبيت شود، چنان كه در جاى ديگر گفت: (لولا
أن تداركه نعمة من ربّه لنبذ بالعراء وهو مذموم) يعنى: اگر لطف الهى شامل
حال يونس نمى گشت از كام ماهى مى رست و به ساحل مى افتاد، اما از مذمت و
نكوهش نمى رست.
1. زكريا از پيامبران عظام بنى اسرائيل است. موقعى كه مريم مادر
عيسى متولد شد، خداوند عزت، كفايت و سرپرستى كودك را بر عهده زكريا
وانهاد، به دليل آن كه مدعيان كفالت فراوان بودند. انتخاب كفيل به صورت
قرعه كشى به عمل آمد. حكم قرعه كشى در شرع اسلام هم پذيرفته و مشروع است و
سند آن از قرآن مجيد ارائه مى شود: يك بار در داستان يونس كه فرد خاطى و
مستحق عذاب دريا به وسيله قرعه كشى معين شد: (فساهم فكان من المدحضين) ويك
بار ديگر در داستان مريم و زكريا كه فرد شايسته و برجسته به وسيله قرعه
كشى انتخاب شد: (وما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم أيّهم يكفل مريم وماكنت
لديهم اذ يختصمون)(آل عمران/164); تو در حضور آنان نبودى آن گاه كه قلمهاى
خود را به عنوان قرعه كشى درميان جعبه قلمها افكندند تا به صورت قرعه و
شانس يك قلم را بيرون بياورند و كفالت مريم را به عهده آن شخص قرار دهند.
تو در حضور آنان نبودى كه با هم نزاع و مخاصمه مى كردند وهركاهنى خود را
تنها فرد شايسته اين مقام مى شناخت. وچون اراده الهى در قرعه كشى شرعى
دخيل است و فرد انتخاب شده مورد حمايت و پذيرش الهى قرار مى گيرد، درجاى
ديگر گفت: (فتقبّلها ربّه
ا بقبول حسن و أنبتها نباتاً حسناً و كفّلها زكريا…) (آل عمران/37); يعنى
خداوند، مريم را به عنوان خدمتكار و راهبه بيت المقدس پذيرفت، با آن كه
دختر بود و گوشت و استخوان او را به صورت نيكويى پرورش داد و شخصاً كفالت
او را به زكريا وا نهاد. هنگامى كه زكريا به خلوت عبادتگاه مريم وارد شد
كه از حال او تفقد كند، ميوه ها و خوراكيهاى گوناگون در برابر او مى ديد و
مى پرسيد اين ميوه و يا اين خوراكى را از كجا به دست آورده اى و چه كسى
هديه آورده است ومريم مى گفت: اين هديه از سوى خدا است كه خداوند هركس را
بخواهد، بى حساب و بى تلاش روزى مى دهد. دراين موقع و با مشاهده مراحم
الهى كه بى حساب و بى تلاش به بندگان خود روزى مى دهد، زكريا نيز طمع بست
و اميدوار شد كه خداوند عزت او را نيز تنها نگذارد و از ذريه او فرزندى
عطا كند كه پاك و شايسته باشد و بتواند ازخاندان او و خاندان يعقوب، ارث
ببرد.
2. زكريا ازجانب پدران و اجداد خود و يا ازجانب صدقات وهداياى مردم بنى
اسرائيل، صاحب موقوفات عظيمى بود كه از درآمد آن براى زندگى شخصى و در راه
خدا و اعتلاى مذهب و نگهدارى معبد و رسيدگى به حال عابدان و كاهنان خرج مى
كرد. وچون توليت صدقات و هداياى مردم را به نام خود ثبت كرده بود، تا
حاكمان جور درآن دخالت نكنند، كوشش داشت كه صاحب پسر شود تا بتواند توليت
صدقات وهدايا را به عهده پسرش بگذارد و دست عموها و عموزاده هاى خود را از
ثروث خود كوتاه كند، ولى موفق نشد و خداوند تنها دخترانى چند به او عطا
كرده بود و با آن كه تجديد فراش كرد، اصلاً صاحب فرزند نشد، چرا كه همسرش
نازا بود.
و در اواخر عمر، دست به دعا برداشت و گفت: (بارخدايا! من با نيايش به
درگاهت هماره خوشبخت بوده ام. اينك نيز خوشبختى خود را از درگاه تو مسئلت
مى نمايم. من پس از مرگم از موالى بيمناكم كه اين صدقات و موقوفات را در
راه فساد به مصرف برسانند واين همسرى كه به تازگى و اخيراً اختياركردم
نازا بود و از دامان او پسرى متولد نشد كه وارث مى باشد و دست موالى كوتاه
شود. اينك تو خود سرپرستى براى پس ازمرگم عطا كن كه از من و از خانواده
همسر سابقم كه ازخاندان يعقوب است ارث ببرد. خدايا آن سرپرست را پسنديده
ومرضى خاطر خودت قرار بده)(مريم/2ـ5)
زكريا ازاين دعا و نيايش، تقاضاى فرزند صلبى نداشت، بلكه آرزو كرد تا خدا
از دختران همسر سابقش پسرى بر ذريه او بيفزايد تا بتواند متولى صدقات او
باشد، زيرا دختران او نمى توانستند دست موالى را از صدقات زكريا كوتاه
سازند.
اين نكته را از آن جا استنباط كرديم كه گفت: (يرثنى و يرث من آل يعقوب);
يعنى هم از من ارث ببرد وهم ازخاندان يعقوب. (از من ارث ببرد); يعنى از
نسل من باشد. (از خاندان يعقوب ارث ببرد); يعنى ميراث پدرى همسر سابقم را
نيز حائز شود. و لذا در سوره انبياء فقط مى گويد: (ربّ لاتذرنى فرداً و
أنت خيرالوارثين) (انبياء/89); خدايا مرا تنها مگذار. و در سوره آل عمران
مى گويد: (ربّ هب لى من لدنك ذرّية طيّبة) (آل عمران/38); خدايا ذريه پاكى
به من عطا كن گرچه از نسل دخترانم باشد. وچون همسر جديد زكريا نازا بوده
است، قهراً نسل دخترى خود را منظور نظر داشته است كه از خاندان يعقوب نيز
بوده اند.
خلاصه سخن آن كه زكريا درخواست نمى كرد كه من با وجود پيرى و فرسودگى از
همسرم كه نازا مى باشد، صاحب پسر بشوم، بلكه تنها آرزو مى كرد كه از هر
راه ممكن و از جمله ازنسل دخترانش صاحب نوه هاى پسرى گردد و صدقاتش به دست
موالى نيفتد و لذا مى بينيم كه بعد از بشارت يافتن به يحيى از نسل خودش،
به شگفت مى آيد و مى گويد: (ربّ أنّى يكون لى غلام وقد بلغنى الكبر و
امرأتى عاقر) (آل عمران/40); بارخدايا از كجا ممكن مى شود كه من صاحب پسر
شوم با آن كه از پيرى به فرسودگى رسيده ام و همسرم نيز عقيم و نازاست.
وخداوند به او پاسخ مى دهد (كذلك اللّه يفعل مايشاء) (مريم/7); يعنى
خداوند با همين وضع موجود از تو كه پير فرسوده اى و ازهمسرت كه عقيم و
نازاست، پسرى به تو عنايت خواهد كرد.
3. اين دعا و نيايش در محراب نماز صورت گرفت. زكريا هنوز ازمحراب دعا خارج
نشده بود كه فرشتگان بر او نازل شده و بشارت دادند كه خداوند پسرى يحيى
نام به شخص تو عنايت خواهد كرد. اين پسر دعوت عيسى كلمةاللّه را تصديق
خواهد كرد. و خود سرورى آزاده خويشتن دار از لذات و پيامبرى از صالحان
خواهد بود.
اين بشارت در همان محراب عبادت به زكريا واصل شد و چون خود را پيرى فرتوت
مى ديد كه نمى تواند كام بگيرد و همسرش نيز نازا بود كه صاحب فرزند نمى
شد، ابتدا به شگفت آمد و گفت: (أنّى يكون لى غلام); از كجا براى من پسرى
به دنيا خواهد آمد، (كه شرح آن گذشت) وچون فرشتگان تأكيد كردند كه با همين
عيب و نقص، خداوند به تو و همسرت پسرى خواهد داد، زكريا دانست كه اين يك
مسئله استثنايى است نه آن كه جوانى و شادابى او بازخواهد گشت كه هر شب و
هر لحظه اى كه بخواهد بتواند با همسر خود نزديك شود، بلكه يك موعد مخصوص و
يك نوبت و يك لحظه خاص خواهد داشت. لذا درخواست كرد تا براى مقاربت و
همبستر شدن با همسرش نشانه اى مقرر شود. خداوند گفت: (آيتك ان لاتكلّم
الناس ثلاث ليال سوياً) (مريم/9) (الا رمزاً) (آل عمران/41); يعنى علامت
ميان من و تو آن است كه سه روز نتوانى با كسى سخن بگويى، جز با رمز و
اشاره دست، وچون سه روز بگذرد، به همسرت نزديك شو كه نواقص وجودى تو و
همسرت ظرف اين سه روز مرتفع خواهد گشت.
و بدين رو فرمود: (فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و أصلحنا له زوجه إنّهم
كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغباً و رهباً و كانوا لنا خاشعين)
(انبياء/90); ما دعاى زكريا را اجابت كرديم و يحيى را به او عطا كرديم و
همسرش را كه نازا بود، اصلاح كرديم. از آن رو كه آنان در كارهاى خير،
پيشقدم بودند و در خوشى وناخوشى به درگاه ما التجا مى بردند و در برابر ما
خاشع و متواضع بودند.
4. علت اين كه قرآن مجيد مى گويد: (اذ نادى ربّه نداء خفياً)(مريم/3) آن
است كه زكريا در محراب عبادت بود و با بنى اسرائيل و كاهنان و عابدانى كه
در صف اول ايستاده بودند، نماز جماعت مى خواند. در دعاى نماز، براى آن كه
خواست و آرزوى او علنى نشود و به گوش موالى او نرسد، آهسته و درحال زمزمه
و شايد هم در دل خود چنين دعا كرد كه (هب لى من لدنك وليّاً) و لذا پس از
تمام شدن مكالمات او با فرشتگان، از محراب عبادت خارج شد و با دست و سر
اشاره كرد كه شما در اوقات بعدى، خودتان نماز را به جا آوريد كه ديگر من
به نماز عمومى نخواهم آمد.
قرآن مجيد در اين باره مى گويد: (فخرج على قومه من المحراب فأوحى اليهم ان
سبّحوا بكرة و عشيّاً) (مريم/11) دراين آيه كلمه (اوحى) به معناى اشاره
است، زيرا معنى اصلى وحى همين اشاره است كه با دست و يا سر و يا اشاره چشم
و ابرو و هر وسيله ممكن گرچه با موج و فرستنده رمز باشد، با ديگران گفت
وگو نمايند و راز درون خود را به او منتقل سازند. و لذا قرآن مجيد مى
فرمايد: (و اوحى ربّك الى النحل) (نحل/68) و مى گويد (يومئذ تحدّث
اخبارها. بأنّ ربّك اوحى لها) (زلزال/4ـ5) و از همين روست كه قرآن مجيد مى
گويد: (وما كان لبشر أن يكلّمه اللّه الاّ وحياً او من وراء حجاب او يرسل
رسولاً فيوحى باذنه ما يشاء إنّه عليّ حكيم) (شورى/51); هيچ بشرى را نشايد
كه خداوند با او سخن گويد، جز به گونه اشارت، يا از پشت پرده يا آن كه
فرشته اى را به رسالت مأمور سازد تا با آن فرد بشر تماس بگيرد و با رخصت
الهى حقايق عالم غيب را با او در ميان نهد كه اين تماس فرشته با بشر نيز
به گونه اشاره خواهد بود.
1. يحيى بن زكريا از كودكى ـ يعنى در حدود هفت سالگى ـ به آن مقامى نايل
شد كه ابراهيم خليل در ابتداى جوانى و عموم پيامبران در سى سالگى نائل شده
اند.
قرآن مجيد مى گويد: (يا يحيى خذ الكتاب بقوّة و آتيناه الحكم صبيّاً. و
حناناً من لدنّا و زكاة و كان تقيّاً. و برّاً بوالديه ولم يكن جبّاراً
عصيّاً. و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حياً) (مريم/11ـ14);
اى يحيى فرمان خدا را با تمام توان و نيرو قبضه كن و ما در كودكى حكم و
دريافت و قضاوت را به او عطا كرديم كه بتواند ميان حق و باطل دادرسى كند.
وما از جانب خود مهر و عاطفه شديدى به او عطا كرديم كه خيرخواه جدى مردم
باشد و ما از جانب خود پاكى و بى آلايشى دنيا را به او عطا كرديم كه
ازلذات و مواهب دنيا رو گردان باشد. و يحيى پرهيزگار و با تقوى بود. و هم
نيكوكار و در طاعت پدر و مادر و سركش و نافرمان نبود كه از اطاعت آنان
سربتابد. درود بر يحيى، آن روز كه ولادت يافت. درود بر يحيى آن روز كه
رحلت يابد و درود بر يحيى آن روز كه تجديد حيات كند و به رستاخيز آيد.
علت اين كه قرآن مجيد در مورد يحيى و در مورد عيسى مى گويد: (درود بر او ،
روزى كه ولادت يافت و روزى كه رحلت يابد و روزى كه مبعوث شود)، دوركردن
نسبتهاى ناروا از سر ولادت اين دو بزرگوار است، زيرا ولادت اين دو تن به
صورت غيرعادى انجام گرفت و مردم بنى اسرائيل كه قومى كج نهاد و بد انديش
بوده اند تهمتهاى ناروا به آنان وارد كرده اند و خداوند مى خواست تهمتهاى
آنان را مردود سازد كه نگويند (زكريا كودكى را به خود بسته است كه موالى
را ازميراث خود محروم سازد و يا نگويند كه اين كودك زنازاده است و اين
زكريا بوده كه عقيم و نازا بوده است نه همسر او كه از ديگران آبستن شده
است. اين گونه تهمتها ازمردم بنى اسرائيل غيرمنتظره نبوده و نخواهد بود، و
لذا قرآن مجيد در مورد عيسى و مريم مى گويد: (و بكفرهم و قولهم على مريم
بهتاناً عظيماً) (نساء/155)
2. تاريخ يحيى بن زكريا، تا حدى نسبت به امام ابوجعفر جواد (ع)تكرار شده
است. امام ابوالحسن الرضا (ع) تا 35 سالگى صاحب فرزند نشد و چون با وصيت
پدرش موسى بن جعفر (ع) متصدى و متولى صدقات آن حضرت بود، عموها و برادرها
و عموزادگان آن سرور به خود وعده مى دادند كه بعد از مرگ ابوالحسن على بن
موسى الرضا توليت صدقات را خود به عهده مى گيريم و مطابق ميل خود به مصرف
مى رسانيم.
هنگامى كه امام ابوجعفر جواد(ع) متولد شد، عموها و عموزادگان و برادران
حضرت رضا(ع) معترض شدند و گفتند: اين كودك فرزند على بن موسى نيست، بلكه
اين كودك را به خود بسته است تا وصى خود قرار دهد و توليت صدقات را به او
بسپارد و در ضمن شيعيان را به سوى خود جلب كند كه امامت او را بپذيرند و
نگويند على بن موسى امام نيست، زيرا صاحب فرزند نمى شود و جز امام آخرين
يعنى امام دوازدهم، هر امامى بايد صاحب فرزند باشد كه نسل امامان منقطع
نگردد. و بالاخره پس از ارجاع به قيافه شناسان پذيرفتند كه ابوجعفر جواد
فرزند ابوالحسن الرضا است.
وچون حضرت رضا(ع) به شهادت رسيد و ابوجعفر(ع) در سن هفت سالگى بود، جماعتى
معترض بودند كه كودك نمى تواند امام باشد، ولى بعد از مراجعه و آزمايش
علمى متوجه شدند كه منصب امامت به كودكان هم قابل تفويض هست.
على بن اسباط مى گويد من راهى مصر بودم كه در سر راه مصر به مدينه خدمت
ابوجعفر امام جواد(ع) رسيدم كه تازه به منصب امامت رسيده بود. من به قد و
بالاى او مى نگريستم كه هنگام ورود به مصر، براى شيعيان مصرى بازگو كنم تا
امام خود رابشناسند. ابوجعفر جواد به من خيره شد وگفت: خداوند گاهى فرمان
وحكومت را در سالهاى كهولت به بندگان صالح خود مى دهد و لذا گفته است:
(فلمّا بلغ اشدّه و استوى آتيناه حكماً و علماً) وگاهى زمان حكومت را در
سن كودكى تفويض مى كند و لذا درباره يحيى گفته است (وآتيناه الحكم
صبيّاً). در اين زمينه روايات زيادى رسيده است.(بحار الانوار14/176)
3. نام يحيى، در قرآن به همين صورت ياد شده است. اين اسم در زبان عربى
يوحنا تلفظ مى شود، و لذا در قراءت غيرمعروف (يحيى) را هم (يحنّى) خوانده
اند. يحيى، يعنى زنده جاويد، و براساس منطق قرآن، قبل از فرزند زكريا، شخص
ديگرى به اين نام ناميده نشده است. برخى گفته اند كلام خداى عزوجل كه مى
گويد: (لم نجعل له من قبل سميّاً) به اين معنى است كه ما پيش از ولادت اين
فرزند تاكنون همتايى براى او نيافريده ايم.
4. قرآن مجيد كه مى گويد: (انّ اللّه يبشّرك بيحيى مصدّقاً بكلمة من اللّه
و سيّداً و حصوراً… ) (آل عمران/39)، منظور از (كلمة من اللّه) عيسى بن
مريم است كه او را كلمة الله مى نامند. بنابراين، بشارت به يحيى متضمن
بشارت به ولادت عيسى نيز بوده است. منتها در اين آيه و اين عبارت نامى از
مادر او در ميان نيامده است. با اين بشارت، اين نكته نيز بر زكريا روشن شد
كه يحيى، زمان رسالت و نبوت عيسى را درك خواهد كرد و چون يحيى در عهد خود
بسيارمعروف و مورد اعتماد همگان بود، تأييد و تصديق يحيى، مى توانست تا حد
قابل توجهى ولادت عيسى را توجيه كند و اتهامات وارده را ازساحت مريم دفع
كند.
5. در تاريخ يهود، نام يحيى به عنوان يوحناى معمّد يا تعميد دهنده ياد شده
است. يحيى (ع) نسبت به نجات مردم ازگرداب گناهان و توجيه آنان به سوى
هدايت و روحانيت كوشا بود، چنان كه قرآن گفت: (و حناناً من لدنا) كه شرح
آن گذشت. بر طبق معمول آن زمان، يوحنا مردم را به حق و عدالت دعوت مى كرد
و براى توبه دادن آنان را به كنار نهر و يا دريا مى برد و تا نيمه بدن
وارد آب مى كرد و سپس به نام خدا شخصاً آب را بر آنان مى ريخت تا غسل كنند
و از خباثت گناهان پاك شوند، و لذا اين سنت باقى و برقرار ماند كه براى
غسلهاى واجب و مستحب حتى المقدور از آب نهر و قنات استفاده كنند و تا نيمه
بدن در آب بنشينند و با كف دستها آب بر فرق سر بريزند.
6. در مورد شهادت زكريا و شهادت يحيى، اساطير و افسانه ها وماجراهاى جالبى
را مطرح كرده اند، درحالى كه قرآن مجيد از شرح آن به كلى سكوت كرده است.
اين اساطير و افسانه ها در كتب تواريخ و كتاب بحارالانوار و اغلب تفاسير
ثبت شده است، براساس اين تواريخ، يحيى قبل از پدرش زكريا شهيد مى شود، در
حالى كه فلسفه ولادت يحيى آن بود كه خداوند به زكريا فرزندى عطا كند كه
بعد از او وارث توليت و متصدى موقوفات او باشد.
چنانكه اگر يحيى سالها عمر كرده باشد و بعداً به شهادت رسيده باشد، دراين
صورت موضوع پيرى و فرسودگى زكريا توجيه نخواهد شد، با آن كه چهل سال بعد
از ولادت يحيى زنده باشد. روى هم رفته اين اساطير و افسانه ها قابل توجيه
نيستند، و چه بسا كه شرح حال زكريا، پدر يحيى، با زكرياى ديگر مشتبه شده
باشد.
1. خداوند عزت به عمران بن يساهم وحى كرد كه من فرزندى عطايت خواهم كرد
مبارك و زيبا كه كورمادرزاد را شفا بخشد و پيس را سلامت دهد و مرده را
زنده كند با رخصت الهى. من او را پيامبر بنى اسرائيل خواهم ساخت. عمران به
همسرش حنّه بشارت داد و چون حنه آبستن شد، تصور مى كرد كه اين فرزندى كه
در شكم دارد، همان پيامبرى است كه بشارت آن را داده اند، و لذا نذر كرد كه
او را از كودكى به معبد بسپارد تا تحت سرپرستى كاهنان معبد پرورش يابد تا
به سن بلوغ برسد و راه خود را به سوى خدا باز كند. ولى چون بار خود رابر
زمين نهاد و دانست كه فرزند او دختر است، با شگفت و تعجب و انكار گفت:
(خدايا اين مولود من كه دختر است و پسر و دختر برابر نيستند); يعنى نمى
تواند به مقام رسالت مبعوث گردد. خداوند عزت بهتر مى دانست كه فرزند او
دختر است، ولى عمران و حنّه، بشارت رسالت را با نسل صلبى خود توجيه كردند،
درحالى كه خداوند مى خواست از نسل صلبى آنان يعنى مريم فرزندى پسر عطا كند
كه روح خدا باشد و پيامبر بنى اسرائيل گردد. (صحيح كافى حديث شماره 158)
2. خداوند عزت، نذر حنّه را پذيرفت، با آن كه مولود او دختر بود. و از آن
روز اين سنت برقرار ماند كه زنان و دختران نيز مى توانند راهبه باشند و
خود را وقف معبد نمايند، جز اين كه در هنگام قاعدگى مسجد و معبد را ترك
گويند. مادر مريم گفت: (وانّى سمّيتها مريم و انّى اعيذها بك و ذرّيتها من
الشيطان الرجيم. فتقبّلها ربّها بقبول حسن و أنبتها نباتاً حسناً و كفّلها
زكريا كلّما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً قال يا مريم انّى لك
هذا قالت هو من عنداللّه انّ اللّه يرزق من يشاء بغيرحساب) (آل
عمران/36ـ37); بارخدايا من اين دختر را مريم ناميدم. و من اين دختر را و
نسل او را از شيطان رجيم به تو پناه دادم. خداوند، مريم را به خوبى پذيرفت
و به خوبى پرورش داد و كفالت مريم را به زكريا وانهاد. هرگاه زكريا به
محراب مريم وارد مى شد كه حال او را بپرسد، تحفه اى در حضور او مشاهده مى
كرد. زكريا مى پرسيد: اى مريم اين ميوه را و اين خوراك را از كجا آورده
اند؟ و مريم مى گفت: از جانب خداوند است و خداوند هر كه را بخواهد بى تلاش
و بى محاسبه روزى عطا مى فرمايد.
3. ازاين آيات كريمه روشن مى شود كه زكريا عهده دار پرستارى و پرورش مريم
شد تا او را با روزى حلال بپرورد و با آداب كريمه آشنا سازد، و لذا بايد
گفت كه پرورش مريم كاملاً در معبد صورت گرفت و زكريا تا دوران رشد و بصيرت
مريم مراقب احوال او بود و تقاضاى او راجع به وارث مناصب اجتماعى و توليت
صدقات در اوانى بود كه مريم به حد بلوغ نزديك مى شد، و بنابراين ولادت
عيسى با ولادت زكريا چندان فاصله زمانى نخواهد داشت، جز اين كه بعد از
ولادت يحيى، ديرزمانى نگذشت كه زكريا به رحمت خدا پيوست، زيرا در تشريفات
ولادت عيسى و برخوردهاى اوليه مريم با كاهنان، نامى از زكريا در ميان نيست
و تنها يحيى بن زكريا است كه به تصريح قرآن مجيد (مصدقاً بكلمة من اللّه)
بوده است.
4. پس از بلوغ مريم، فرشتگان از پس پرده غيبى به او بشارت دادند كه (ان
اللّه اصطفاك و طهّرك و اصطفاك على نساء العالمين. يا مريم اقنتى لربّك و
اسجدى واركعى مع الراكعين) (آل عمران/42ـ42); خداوند تو را براى خود
برگزيد و از هر گونه آلودگى پاك كرد و تورا بر همه زنهاى بشرى گزين نمود.
اى مريم، خود را براى اطاعت پروردگارت خالص كن و پيشانى برخاك نه و با
راكعان به تعظيم پروردگارت بپرداز.
با اين خطاب، فرشتگان به مريم اعلام كردند كه مراسم عبادت بر او فرض و
لازم شد، آن چنان كه بر انبياء و صديقان واجب و فرض است، و با خطاب (اركعى
مع الراكعين) بر او لازم شد تا در نماز جماعت معبد شركت كند و به عابدان
اقتدا نمايد و اين سنت شد كه در نماز فريضه، بانوان گرچه صديقه و طاهره
باشند، امامت نكنند، بلكه در بالاى غرفه و يا در پشت صفوف مردان به جماعت
اقتدا نمايند.
5. در نوبت ديگرى، فرشتگان با مريم سخن گفتند و او را بشارت دادند كه اى
مريم (انّ اللّه يبشّرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم وجيهاً فى
الدنيا و الآخرة و من المقرّبين… ) (آل عمران/45ـ51); خداوند تو را بشارت
مى دهد به فرزندى از جانب خود كه نامش مسيح است و نسبت او عيسى بن مريم.
در دنيا و آخرت آبرومند است و از مقربان درگاه حق. آن فرزند در گهواره
كودكى و بعد در سن كهولت با مردم سخن مى گويد و از صالحان است.
دراين موقع كه مريم به سروش فرشتگان گوش مى سپرد، از نام (عيسى بن مريم)
كه فرشتگان عيسى را فرزند مريم خواندند و نه فرزند يكى از مردان، به وحشت
افتاد و با حال تضرع و التجا سروش فرشتگان را قطع كرد وگفت: (ربّ انّى
يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر قال كذلك اللّه يخلق مايشاء اذا قضى امراً
فانما يقول له كن فيكون); بارخدايا از كجا براى من فرزندى باشد، با آن كه
بشرى با من تماس نگرفته باشد؟ وخدا به مريم پاسخ داد: با همين قيد و به
همين صورت كه راهبه باشى و شوهرنكنى. خداوند هر پديده اى را كه بخواهد مى
آفريند. خداوند كه فرمان صادر كند، فقط مى گويد: بشنو و آن پديده صورت
خواهد گرفت.
دراين موقع مريم با حال نگرانى سكوت كرد و فرشتگان به سروش خود ادامه
دادند كه (و يعلّمه الكتاب و الحكمة و التوراة و الانجيل و رسولاً الى بنى
اسرائيل …); و خداوند فرمان حكومت را به همراه كتاب تورات و كتاب انجيل به
او مى آموزد و به سوى بنى اسرائيل مبعوث مى كند كه اى بنى اسرائيل من با
نشانه اى از جانب پروردگارتان به رسالت آمده ام. نشانه من اين است كه از
گل به شكل و اندام مرغ مى آفرينم و در منقار او مى دمم و آن مجسمه گل با
رخصت خدا پرواز مى كند. من كورمادرزاد را كه چشمانش بسته باشد، شفا مى
بخشم. من ابرص را شفا مى بخشم. من مرده ها را زنده مى سازم با رخصت الهى
من از خوراك مصرفى شما و خوراك ذخيره شما در خانه هايتان خبر مى دهم. و
دراين همه، نشانه اى است براى شما كه رسالت را بپذيريد و باور كنيد. اگر
شما اهل باور باشيد. من به كتاب پيشين كه تورات است، تصديق دارم و خداوند
مرا گسيل فرمود تا برخى ازمحرمات را كه به ناحق تحريم شده است، بر شما
حلال سازم، من نشانه صدق و راستى نزد شما آورده ام. ازاين رو خدا را پرهيز
كار شويد و ازمن اطاعت كنيد. خداوند، پروردگار من است و پروردگار شما است،
همو را بپرستيد و
طاعت بريد كه راه راست همين است.
6. قرآن مجيد، داستان ولادت عيسى را چنين شرح مى دهد :
(مريم از خاندان خود فاصله گرفت و در شرق آن محل، پرده اى آويخت تا سر و
تن را بشويد. (فأرسلنا اليها روحنا فتمثّل لها بشراً سويّاً. قالت إنّى
اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقياً… ) (مريم/15ـ36); ما روح قدسى خود را به
سوى مريم فرستاديم و آن روح مقدس به صورت بشرى آراسته اندام مجسم شد.
مريم كه از حضور مردى بيگانه در آن خلوت دورافتاده به اضطراب و وحشت دچار
شده بود گفت: (من از شرّ تو به خدا پنام مى برم، اگر پرهيزگار باشى و از
خدا بترسى.) منظور مريم آن بود كه اگر تو پرهيزگار باشى از خداى رحمان
پرهيز مى كنى و مرا كه به او پناه برده ام وهمين گواه است كه من خواهان
شوهر نيستم، ترك مى گويى و اگر پرهيزكار نباشى و از خشم خدا نترسى استعاذه
من و نام خداى رحمان در تو تأثيرى ندارد، و اين من هستم كه بايد فرار كنم
و از تو بگريزم. مريم با گفتن اين سخن و استعاذه به خداى رحمان منتظر ماند
تا تكليف او روشن شود كه آيا آن مرد، حضور او را ترك مى گويد و يا تكليف
او است كه راهى به سوى دفاع و فرار بجويد.
ولى آن مرد كه روح قدسى مجسم بود به مريم گفت: (اّنما أنا رسول ربّك لاهب
لك غلاماً زكياً); يعنى اين را بدان كه من بشر نيستم تا از من بگريزى و يا
به خداى رحمان پناه ببرى، من فرستاده پروردگار تويم تا پسرى پاك و وارسته
ارزانيت بدارم.
مريم كه براى دومين بار، اين بشارت را مى شنيد، قلب او تا حدى آرامش گرفت
و دانست كه اين مرد، فرشته مجسم است، وچون تصور كرد كه بشارت، بشارت ولادت
است گفت: (انّى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر); از كجا براى من پسر مى
آيد، با آن كه هنوز كسى با من مباشرت نكرده است.
و براى برطرف شدن هرگونه احتمالى به سخن خود افزود: (ولم أك بغيّاً); و من
زن دوره گردى نبوده ام كه درحال بى خبرى آبستن شده باشم. كلمه (بغى) از
بغاء مشتق شده است; يعنى من جوياى كار نبوده ام و براى كسب معاش به سفر
نرفته ام كه در خوابى عميق فرو رفته باشم و يا مرا بيهوش كرده باشند و من
خود ندانم.
البته در اصطلاح عرفى، كلمه (بغى) گاهى بر زنان روسپى اطلاق مى شود، زيرا
كسب و كار آنان براى تلاش معاش، از راه صحيح آن منحرف شده است، ولى معناى
حقيقى كلمه همان است كه گفتيم و به همين جهت است كه قرآن مجيد مى گويد:
(و لاتكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصّناً لتبتغوا عرض الحيوة
الدنيا و من يكرههن فان اللّه من بعد اكراههن غفور رحيم) (نور/33); شما
كنيزان زر خريد خود را به كسب معاش وادار مكنيد، در صورتى كه آنان خواهان
تحصن وخانه نشينى باشند، تا در اثر كسب و معاش آنان خواسته دنيا را به دست
آوريد. و هركس آنان را وادار كند، خداوند، بعد از وادار كردن آنان آمرزگار
و مهربان است)
البته علت نهى آن است كه اگر شما آنان را وادار به كسب و معاش كنيد،
درحالى كه آنان خواهان عفت و پرده نشينى باشند، شما به عفت و پاكدامنى
آنان لطمه خواهيد زد.
بارى، فرشته قدس به او گفت: پروردگار تو مى گويد: (با همين وضع و با آن كه
بشر با تو تماس نگرفته است، نه درحال هوشيارى و نه درحال بى خبرى و
ناهشيارى، خداوند به تو پسرى خواهد داد. پروردگار تو گفت: اين آفرينش بر
من سهل و آسان است. ما در آفرينش اين پسر، اهداف زيادى را دنبال مى كنيم و
ازجمله مى خواهيم فرزند تو را معجزه اى براى مردم قرار دهيم و رحمتى از
جانب خودمان كه راه مردم به سوى حق بازتر شود. و اين فرمان قطعى است).
7. برخلاف تصور مريم، فرشته قدسى نه براى بشارت فقط آمده بود و نه براى
بشارت ولادت، بلكه براى دميدن اسپرم آمده بود، و لذا قرآن مجيد مى گويد:
(والتى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا …) (تحريم/12); و آن خانم كه
راهبگى اختيار كرد و دامن خود را به مردان عالم حرام كرد، و ما چون
خواستيم كه آن خانم صاحب فرزند باشد، در دامن او از روح خود دميديم و به
او پسرى عنايت كرديم و آن خانم را با پسرش معجزه جهانيان ساختيم.
قرآن مجيد، در دنبال همان داستان قبلى مى گويد: (فحملته فانتبذت به مكاناً
قصيّاً… ); مريم به آن پسر مبارك حامله شد و از شرم به نقطه دورى سفر كرد…
وهنگام ولادت، درد زايمان او را به سوى درخت خرما كشيد. مريم دستها را به
تنه درخت گرفت و درحالى كه از درد به خود مى پيچيد گفت: (يا ليتنى متّ قبل
هذا و كنت نسياً منسياً); اى كاش من مرده بودم و اين روز را نمى ديدم، من
چگونه بار اين شرمندگى را بر دوش بكشم كه راهبه هستم و فرزندى به دنيا
آورده ام. چه كسى باور مى كند كه اين كودك ثمره گناه نخواهد بود.
دراين وقت عيسى كه در زير درخت خرما در داخل جوى آبى سقوط كرده بود، فرياد
زد و توجه مريم را به خود جلب كرده گفت: اى مريم! براى آينده خود غمين
مباش، بنگر كه خداوند در زير پايت جوى آبى روان ساخته است تا كودك صدمه
نبيند و مانند يك قابله مهربان آلودگى تو و كودكت را بشويد. تنه درخت را
به سوى خود بكش و حركت بده، تا دانه هاى رطب رسيده فروافتد. از آن خرما
تناول كن و ازاين آب گوارا بنوش. چشمت روشن باد و گريه مكن با هر كس از
مردم روبروگشتى، سخن مكن و بگو من براى خداى رحمان روزه نذرى دارم و امروز
با كسى از افراد بشر سخن نخواهم گفت. من خود پاسخ آنان را مى دهم و تو را
تقديس خواهم كرد.
سخن گفتن عيسى دركودكى يعنى ابتداى ولادت و يا در هنگام رويارويى با مردم،
همان بشارت فرشتگان بود كه گفتند (و يكلّم الناس فى المهد و كهلاً).
لحظاتى در مهد كودكى با مردم سخن مى گويد تا نسبت خود را تقديس كند و بعد
از آن از وحى وارشاد مردم دم فرو مى بندد همانند ساير كودكان تا دوران
كهولت فرا رسد و به ارشاد مردم بپردازد.
8. مريم كودك خود را در چادرى پيچيد و مانند يك ساك دستى دوطرف چادر را به
دست گرفت و به سوى مردم آمد. مردم ازمشاهده مريم با آن كودك ـ آن هم بعد
از مدتى غيبت ومسافرت ـ به شگفت و انكار آمدند و گفتند: اى مريم (لقد جئت
شيئاً فرياً. يا اخت هارون ماكان ابوك امرء سوء وماكانت امّك بغياً); تو
از سفرت با تحفه تهمت آمده اى. اى خواهر روحانى! پدرت مرد تاجر و بدنامى
نبود و مادرت نيز دوره گرد و بدنام نبود، تا پليدى و بد كارگى را از پدرت
ارث برده باشى و يا نخواسته وندانسته، مادرت از ديگران باردار شده باشد، و
تو از نسل فاجران تبهكار باشى كه با وجود راهبگى و ادعاى قداست دست به
چنين گناه بزرگى يازيده باشى؟
مريم كه درحال روزه بود و سخن نمى گفت، با دست اشاره كرد كه از خود كودك
سؤال كنيد تا پاسخ خود را بشنويد. و مردم گفتند: چگونه با كودك سخن
بگوييم; آن هم كودكى كه در گهواره آرميده و روى پاى خود نمى تواند قرار
بگيرد. در اين موقع عيسى به سخن آمد و گفت: (انى عبداللّه آتانى الكتاب و
جعلنى نبيّاً. و جعلنى مباركاً اين ما كنت و اوصانى بالصلوة و الزكوة
مادمت حياً. و برّاً بوالدتى و لم يجعلنى جبّاراً شقيّاً. و السلام عليّ
يوم ولدت و يوم أموت و يوم ابعث حيا); اى مردم، من بنده خدا هستم. خداوند
فرمان حكومت به من عطا كرده است با مقام نبوت و رسالت ومرا در هركجا باشم
مبارك و فرخنده قرار مى دهد و به نماز و زكات تا زنده باشم مأموريت مى
دهد. خداوند مرا نسبت به مادرم نيكوكار و مهربان ساخته و مرا از سركشان و
شقاوت پيشگان نساخته است كه با مادرم جفا روا دارم. درود خداوند بر من،
درآن روز كه ولادت يافتم و درود خدا بر من، درآن روز كه جهان را وداع گويم
و درود خداوند بر من، در آن روز كه دوباره لباس حيات بپوشم.
اين سخن عيسى كه در مهد كودكى ايراد شد، كاملاً دهان ياوه گويان را بست و
طهارت و قداست مريم را ونيز سلامت نسبت و اعجاز ولادت عيسى را ثابت كرد،
ولى با خلق وخوى بنى اسرائيل كه از همه مسائل و حتى معجزات انبياء حتى
معجزات موسى بن عمران ايراد مى گرفتند، شايعات فراوانى در مجالس مردم
بازگو مى شد و لذا قرآن مجيد مى گويد: (و بكفرهم و قولهم على مريم بهتاناً
عظيماً) (نساء/155); يعنى به اعجاز ولادت عيسى كافر شدند و به مريم قديس
بهتان زدند; چه بهتان عظيمى. و لذا مريم با فرزندش عيسى از بيت المقدس
خارج شد و به شهر ناصره هجرت كرد. گويا قرآن مجيد، در وصف ناصره است كه مى
گويد: (و جعلنا ابن مريم و امّه آية و آويناهما الى ربوة ذات قرار معين)
(مؤمنون/51); يعنى ما پسر مريم را با مادرش معجزه خدايى قرار داديم و آن
دو را به فلاتى خوش آب و هوا مكان داديم.
9. بعد از آن كه عيسى به سن كهولت رسيد، با وحى و اشاره الهى به ارشاد
مردم پرداخت. چنان كه در فصل چهارم گذشت، عيسى بن مريم براى رهبرى و هدايت
بنى اسرائيل مبعوث شده بود، از آن رو كه آئين موسى دستخوش تحريفات فراوانى
گشته بود و علاوه بر تحريف وبدعتگذارى در مسائل فقهى، مردم يهود به سوى
ماده گرايى و دنياپرستى كشانده شده بودند و عيسى بن مريم موظف شده بود كه
اين رسوم و سنتها را لغو كند ومردم را به سوى روحانيت و آخرت دعوت نمايد.
عيسى بن مريم به مجامع مختلف يهوديان وارد مى شد و آنان را به اطاعت خود
فرا مى خواند، ولى مردم بر شيوه ديرينه خود، او را تكذيب كردند و سرانجام
از سوى روحانيان يهود، محكوم به كفر و زندقه گرديد، وحتى او را فرزند گناه
خواندند.
عيسى بن مريم، براى اثبات قداست خود، و اين كه نطفه او مقدس بوده است و
شخص او جلوه اى از روح القدس و كلمة الله است، لذا نفس او همانند پرتو روح
القدس، حيات بخش است، معجزات شگفتى ارائه داد و از جمله دهان در دهان مرده
مى نهاد و مى دميد و مرده براى چند لحظه به حيات و زندگى باز مى گشت وسخن
مى گفت و با چند نفس كه روح تزريق شده از ريه هاى او خارج مى گشت، دوباره
به حال مرگ باز مى گشت. و نيز، همانند مرغ، مجسمه گلى مى ساخت و در دهان
آن مرغ مى دميد و مرغ گلين به پرواز در مى آمد، و بعد از چند لحظه كه روح
تزريقى عيسى از قالب آن مرغ خارج مى شد، به خاك در مى غلتيد. واين خود
دليلى بود بر اين كه نطفه پدرى او جنبه قدسى دارد و پيكر عيسى سازنده حيات
قدسى است و نيز، برهمين اساس با دميدن پرتوحيات كور مازاد را شفا مى بخشيد
و پيس را به حال طبيعى باز مى گردانيد كه خون و حيات در سلولهاى پوستى
روان گردد. و با وجود اين همه معجزات كه در عين حال صحت انتساب او را به
روح القدس فرشته وحى و نبوت اثبات مى كرد، بنى اسرائيل، او را فرزند گناه
خواندند و يا به يوسف نجارش منتسب نمودند.
10. سرانجام عيسى بن مريم از جانب كاهنان و قاضيان بنى اسرائيل، محكوم به
مرگ شد، و لذا عيسى بن مريم به چند تن از نزديكان خود كه به عنوان
(حواريين) خوانده مى شوند، گفت: (من انصارى الى اللّه قال الحواريّون نحن
انصار اللّه آمنّا باللّه و اشهد بأنّا مسلمون. ربّنا آمنّا بماأنزلت و
اتّبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين) (آل عمران/52ـ53); يعنى كيست كه يار
من باشد تا به سوى خدا برويم. نزديكان از ياران او گفتند: ما ياران خداييم
به خدا ايمان آورده ايم. و تو را اى رسول خدا گواه باش كه ما همگان در
برابر فرمان خدا تسليم هستيم.
عيسى با حواريين خود كه گويند دوازده تن بوده اند، شهر ناصره را ترك گفت،
و هماره به سفر ادامه مى داد، تا از توقيف و آزار بنى اسرائيل در امان
بماند. عيسى مواعظ خود را در ضمن سياحت و سفر به حواريين القاء مى كرد و
وحى و الهام الهى را با آنان در ميان مى نهاد كه به نام انجيل، يعنى
بشارتهاى عيسى نام گذارى شد. ولى اين تعليمات و مواعظ و احكام در آن عهد
نوشته نمى شد وتنها سينه به سينه منتشر مى گشت تا آن كه كنستانتين اول
امپراطور روم به دين مسيح گرويد و از آن تاريخ، آئين مسيح علنى تدريس شد.
او دستور داد تا نسخه ها و يادادشتهاى پراكنده انجيل را جمع آورند و در يك
نسخه گردآورى كنند. تعليمات مسيح به وسيله شاگردان مكتب آن حضرت جمع آورى
شد، و دانشمندان متعددى با روايت از اساتيد خود، چند نسخه از تعليمات مسيح
را به نام انجيل عرضه كردند كه از جمله انجيل يوحنا، انجيل مرقس، انجيل
متى، انجيل لوقا رسميت كامل يافت و اخيراً انجيل برنابا نيز از زاويه
كتابخانه هاى قديمى بيرون كشيده شده و به زبانهاى مختلف و ازجمله زبان
فارسى ترجمه شده است. ولى در اثر اين بعد مدت و دوره انزوا و خاموش
پيرامون مسيح، معلوم نيست كه تا چه حدى در به دست آوردن روايت صحيح انجيل
موفق شده باشند.
11. چنان كه تاريخ و حديث، بلكه قرآن نيز صراحت دارد، مسيح و حواريين او
درحال سفر به تعليم و تعلم مى پرداختند و رنج سفر وخوراك خشك و نامطبوع
باعث شد كه عيسى بن مريم براى تشويق آنان از نعمتهاى بهشتى و آسمانى ياد
كند و آنان را به صبر و بردبارى ناملايمات و رنج سفر وادار كند.
ييك روز كه عيسى بن مريم رشته سخن را در نعمتهاى بهشتى آسمانى ادامه مى
داد، حواريون به عيسى گفتند: (هل يستطيع ربّك أن ينزّل علينا مائدة من
السماء قال اتقوا اللّه ان كنتم مؤمنين…) (مائده/112); آيا پروردگار تو مى
تواند از آسمان يك سفره غذا نازل كند؟ و عيسى گفت: از خدا بترسيد و اين
چنين درصدد آزمون خدا برنياييد، اگر ايمان داريد. حواريين عيسى گفتند: ما
درصدد آزمون نيستيم. مى خواهيم ازخوراك آسمانى بهشتى تناول كنيم و دلهاى
ما نيز آرامش بيابد و بدانيم كه تو در ادعاى تقرب و تقدس صادق بوده اى. و
ما گواه اين معجزه آسمانى باشيم. عيسى بن مريم گفت: بارخدايا ميز غذايى از
آسمان براى ما نازل كن تا براى آغاز ما مسيحيان و آيندگان مامسيحيان روز
عيد باشد. و معجزه اى از سوى تو. خدايا از روزى بهشتى به ما روزى كن كه تو
بهترين روزى دهندگانى. خداوند گفت: من ميز غذا را بر شما نازل مى كنم، ولى
با مشاهده اين معجزه كه خود پيشنهاد كرده ايد، در وضع و موقعيت دشوارترى
قرار خواهيد گرفت (فمن يكفر بعد منكم فانى اعذّبه عذاباً لااعذّبه احداً
من العالمين) (مائده/118); هركس بعد از نزول مائده كافر شود، عذاب او
مافوق عذاب ديگ
ران خواهد بود و ديگر راه توبه بر او بسته خواهد گشت.
ازاين سؤال و جواب كه در آيات مزبور مطرح شده است، معلوم مى شود كه يك يا
چند تن از حواريين عيسى منافق بوده اند، و گرنه به وسيله خداوند، مورد
تهديد قرار نمى گرفتند. بويژه آن يك كه پاسخ داد و گفت: (مى خواهيم از
مائده آسمانى تناول كنيم و با لمس خوراك آسمانى اطمينان خاطر پيدا كنيم) و
سپس از شك و نفاق خود پرده برداشت و گفت: (و نعلم أن قد صدقتنا) و بدانيم
كه با ما راست گفته اى. و اين آيات كريمه، موضوع روايات تاريخى را تأييد
مى كند كه يهوداى اسخر يوطى منافق بود وهمو باعث شد كه مسيح را بشناسند و
به تعقيب جدى او بپردازند.
12. قرآن مجيد در سوره آل عمران، از توطئه برخى حواريين كه بايد بيش از يك
نفر باشند، پرده برداشته و مى گويد: (قال الحواريون نحن انصاراللّه آمنّا
باللّه و اشهد بانّا مسلمون. ربّنا آمنّا بما انزلت و اتّبعنا الرسول
فاكتبنا مع الشاهدين. و مكروا و مكراللّه واللّه خير الماكرين) (آل
عمران/52ـ54); يعنى حواريين عيسى دعوت او را اجابت كردند وخود را ياران او
شمردند و در عين حال حيله كردند و خداوند بهترين حيله كنندگان است.
داستان اين مكر و حيله به چند صورت روايت شده است كه گويا از تصورات و
تخيلات راويان ناشى شده است، زيرا روايات يهود و نصارى اتفاق كامل دارند
كه عيسى را مصلوب كردند، جز آن كه نصارى مى گويند كه عيسى بعد از مرگ زنده
شد و گور را خالى ديدند، واين روايات مفسرين اسلامى است كه براساس نص قرآن
مجيد مى گويند،عيسى مصلوب نشد، بلكه شباهت عيسى بر چهره مرد ديگرى افتاد و
دشمنان عيسى، آن مرد را بر دار كردند.
از ميان روايات اسلامى، آنچه با متن قرآن تناسب بيش ترى دارد، آن است كه
يك تن ازحواريين و نزديكان عيسى به نام يهودا اسخريوطى، دشمنان عيسى را از
مجلس عيسى و حواريين با خبر ساخت و چون عساكر رومى براى توقيف عيسى به آن
مجلس درآمدند، يكى ازمنافقين مجلس را به اشتباه گرفته و بر دار كشيدند،
درحالى كه عيسى به آسمان رفت.
قرآن مجيد دراين زمينه مى گويد: (و قولهم انّا قتلنا المسيح عيسى بن مريم
رسول اللّه و ما قتلوه يقيناً. بل رفعه اللّه اليه و كان اللّه عزيزاً
حكيماً. و ان من اهل الكتاب الاّ ليؤمننّ به قبل موته و يوم القيامة يكون
عليهم شهيداً) (نساء/157ـ159); و سخن يهوديان كه گفتند: ما مسيح عيسى بن
مريم كه خود را رسول خدا مى خواند كشتيم. با آن كه عيسى را نكشتند و بردار
نكردند، بلكه عيسى بر آنان مشتبه ماند (كه در اثر هجرت و سياحت و رنج سفر
شمايل او را ازخاطر برده بودند) و آنان كه مدعى شده و گفتند: عيسى همين
است، خودشان نيز در ترديد و شك بودند و علم نداشتند، جز پيروى از گمان
واحتمال. دشمنان عيسى، عيسى را نكشتند يقيناً (چرا كه عيسى كشتنى نبود. آن
كه با دميدن نفس، گل را جان مى بخشد و مرده را زنده و سلولهاى ازكار
افتاده چشم را به كار مى اندازد، با زخم كارد، قابل كشتن نيست) بلكه
خداوند عيسى را به آسمان بالا برد. و خداوند عزيز و كاردان است. هيچ كس از
اهل كتاب، چه نصارى و چه يهود، نباشند، جز آن كه قبل از مرگ عيسى به او
ايمان مى آوردند، و روز قيامت گواه آنان خواهد بود; يعنى عيسى قبل از آن
كه بميرد به زمين نازل مى
شود و تمام يهوديان و مسيحيان به او ايمان مى آورند و روز قيامت بر همه آنان گواه خواهد بود.
و به همين جهت است كه رسول خدا فرمود (كيف أنتم اذا انزل ابن مريم فيكم و امامكم منكم). دراين زمينه حديث شيعه و سنى فراوان است.
13. هنگامى كه توطئه منافقين از حواريين با دشمنان عيسى قطعى شد، خداوند
عزت به عيسى گفت (يا عيسى انّى متوفّيك و رافعك اليّ ومطهّرك من الذين
كفروا و جاعل الذين اتّبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيامة ثمّ اليّ
مرجعكم فأحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون) (آل عمران/55); اى عيسى من تو
را بر مى گيرم و به سوى خود بالا مى برم و از معاشرت با اين كافران بركنار
مى دارم و پيروان تو را ـ تا روز قيامت ـ برتر و مافوق دشمنانت قرار مى
دهم و سپس همه شماها را به سوى من باز مى گرديد ومن در مسائل اختلافى شما
حكومت و داورى خواهم كرد.
(فأما الذين كفروا فأعذّبهم عذاباً شديداً فى الدنيا و الآخرة و مالهم من
ناصرين… ) (آل عمران/56); آنان كه كافر شده اند، در دنيا و آخرت به عذاب
سختى دچار خواهم كرد و هيچ كس به فرياد آنان نتواند رسيد و آنان كه ايمان
آورده اند در دنيا و آخرت به عذاب سختى دچار خواهم كرد و هيچ كس به فرياد
آنان نتواند رسيد و آنان كه ايمان آورده اند و كار شايسته انجام داده اند،
پاداش آنان را كامل مى كنم و خدا سيه كاران را دوست ندارد.
در اين آيه كريمه كلمه (توفّى) در معناى اصلى آن استعمال شده است كه
دريافت و برگرفتن به كمال است نه آن كه در معناى كنائى آن استعمال شده
باشد و مستلزم مرگ باشد. در اصل، كلمه توفيه مفهوم مرگ را نمى رساند جز با
قرينه، چنانكه در سوره زمر آيه 42 مى گويد: (اللّه يتوفّى الانفس حين
موتها و التى لم تمت فى منامها); يعنى خداوند جانهاى مردم را به هنگام
مرگ، دريافت مى كند و آن جانهايى را كه نمرده اند به هنگام خواب دريافت مى
كند.
وچون توفى عيسى بن مريم به معناى مرگ نيست، با جمله (ورافعك اليّ) توضيح
شده است تا قرينه باشد بر اين كه سخن از مرگ در ميان نيست، چرا كه عيسى
خود روح مجسم و جان اصيل است، نه مردن دارد و نه كشته شدن و لذا گفت:
(وماقتلوه يقيناً بل رفعه اللّه اليه) كه شرح آن گذشت.
به همين جهت است كه بعد از همين توفى كه به معناى رفع آسمانى است، خداوند
عزت، عيسى بن مريم را مخاطب قرار داده، مى گويد: (يا عيسى بن مريم ءأنت
قلت للناس اتخذونى و امّى الهين من دون اللّه قال سبحانك ما يكون لى ان
اقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لاأعلم ما فى
نفسك انك أنت علام الغيوب…)(مائده/116); اى عيسى بن مريم! آيا تو به مردم
گفته اى كه مرا و مادرم خداى خود بدانيد و در عوض خدا به من و مادرم التجا
ببريد كه اينك مردم به تو و مادرت التجا مى برند و شما را پرستش مى كنند؟
عيسى پاسخ داد كه: خداوندا تو منزه و پاكى از آن كه من و مادرم نام تو را
بر خود بنهيم. براى من كه روح قدسى تو در درونم مى جوشد شايسته نيست كه
ناحق بگويم. اگر گفته بودم تو خود دانسته بودى. تو آنچه درجان من باشد مى
دانى و من آنچه در جان تو باشد نمى دانم. خدايا تو داناى نهانى. من جز
فرموده تو را به مردم نگفتم من گفتم: پروردگار من كه همان پروردگار شما
است، پرستش كنيد. من تا در ميان آنان بودم و گواه اعمال و رفتار آنان
بودم، چنين گرايشى را از كسى نشنيدم و چون مرا قبض كردى و به سوى خود باز
آوردى و در آسمان جايگا هم دادى تو خود نگهبان اعمال آنان بودى و تو برهر پديده اى چه پنهان
و چه نهان گواهى. اگر آنان را عذاب كنى، اينان بندگان تواند و اختيار آنان
با تو است و اگر بر آنان ببخشايى، تو عزتمند و كاردانى، خداوند گفت: اين
داورى و حكومت ويژه آن روز است كه صادقان را صدق و راستى سودمند افتد و
براى آنان بوستانهايى است كه از زير درختان آن نهرها جارى است. صادقان
هماره درآن بوستانها جاويدند، خداوند از آنان خوشنود است وخدا ازآنان
خوشنود. و اين است رستگارى بزرگ).
اين سؤال و جواب، در هنگامى واقع شده است كه از پرواز عيسى سالهاى متمادى
گذشته بود و مردم نصارى به سوى خرافات عرفانى و الوهيت عيسى مسيح و لقاح
مقدس و عبادت عيسى و مريم و اقانيم ثلاثة جلب شده بودند و لذا مى گويد:
(تعلم ما فى نفسى) و اين تعبير، ويژه كسانى است كه قبض روح نشده باشند و
در ابتداى همين آيات به رسول گرامى اسلام مى گويد: (واذ قال اللّه يا عيسى
بن مريم) كه به روشنى از گذشته مسيح ياد مى كنند با آن كه عبادت اقانيم
ثلاثه در زمان حيات عيسى پديد نيامده بود.
14. قرآن مجيد، در همين رابطه مى گويد: (انما المسيح عيسى بن مريم رسول
اللّه و كلمته القاها الى مريم و روح منه فآمنوا باللّه و رسله و لاتقولوا
ثلاثة انتهوا خيرالكم انما اللّه اله واحد سبحانه أن يكون له ولد له ما فى
السموات و ما فى الارض و كفى باللّه وكيلاً… )(نساء/171); مسيح عيسى بن
مريم، تنها رسول خدا است و كلمه او كه به سوى مريم افكند و روحى ازخداى
بزرگ، شما به خدا و رسولان خدا ايمان بياوريد و از سه خدا سخن مگوييد. بس
كنيد كه سود شما در اين است. خدا فقط يكى است. خداوند منزه است كه صاحب
فرزند باشد. آنچه در آسمانها است و آنچه در زمين است، همه وهمه از جن و
پرى و فرشته و آدمى مملوك خدا است. و خداوند براى وكالت و دفاع از اين
وحدت كافى است. مسيح از اين كه بندگى خدا كند و خود را بنده خدا بداند،
استنكاف ندارد. فرشتگان مقرب الهى نيز از بندگى خدا استنكاف ندارند. هر كس
از بندگى خدا استنكاف ورزد و سرگردانى كند، خداوند همه آنان را به سوى خود
فرا مى خواند و بازخواست مى كند.
(مسيح بن مريم فقط رسول خدا است و بس. پيش از او رسولان فراوانى بوده اند
و او در رسالت نيز تنها و منفرد نيست. مادرش صديقه عابده است. عيسى و
مادرش هر دو غذا مى خورند و قهراً نياز به تخليه داشته اند. شما مردم
بنگريد كه ما چگونه آيات خود را براى مردم توضيح مى كنيم و شما خود بنگريد
كه مردم به كجا مى روند؟) به حق سوگند كه هر كس گفت: (عيسى بن مريم خدا
است) كافر شده است. به اين كافران بگو: اگر خداوند بخواهد كه مسيح بن مريم
را با مادرش و با همه آدميان هلاك و نابود كند، چه كسى مى تواند مانع
اراده خدا باشد؟) (مائده/19)
15. مسئله رهبانيت در ميان مسيحيان، يك سيره اختراعى است كه دانشمندان
مسيحيت خود ابداع و به مرحله اجرا گذارده اند، نه آن كه يك تكليف الهى و
يا سنت مسيح باشد.
قرآن مجيد مى گويد: (وجعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رأفة و رحمة و رهبانية
ابتدعوها ما كتبناها عليم الا ابتغاء رضوان اللّه فمارعوها حتى رعايتها
فآتينا الذين آمنوا منهم اجرهم و كثير منهم فاسقون) (حديد/27); ما در
دلهاى پيروان مسيح رأفت و رحمتى ويژه قرار داديم. و رهبانيت و ترك دنيا كه
خود اختراع كردند و سنت نهادند. ما بر آنان فرض و مكتوب نكرده ايم كه تارك
دنيا باشند. ما برآنان فرض و مكتوب نموديم كه رضايت خدا را جويا شوند، و
آنان به منظور تحصيل رضايت خدا اين سنت را در پيش گرفتند و با وجود اين كه
خودخواهان و داوطلب گشته اند، رعايت اين سنت را چنان كه بايد و شايد نمى
كنند. از اين روست كه ما به مؤمنان راهبان پاداش آنان را مى دهيم ولى بيش
تر راهبان فاسق و نابكارند. گويا راهبان مسيحيت، عنوان راهبگى و ترك دنيا
را از شيوه زهد وبى توجهى مسيح به دنيا گرفته باشند و ترك ازدواج را نيز
از آن سرور گرفته اند كه عيسى ازدواج نكرد.